elaheyenegah

ᓄـرابـہ ᓘـلسـہ ᓄـیبردحضورناگهانے ات♥

elaheyenegah

ᓄـرابـہ ᓘـلسـہ ᓄـیبردحضورناگهانے ات♥

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تو» ثبت شده است

آه بگذار گم شوم در تو 


کس نیابد دگر نشانه‌ی من 


روح سوزان و آه مرطوبت 


بِوَزد بر تن ترانه من 


آه بگذار زین دریچه باز 


خفته بر بال گرم رویاها 


همره روزها سفر گیرم 


بگریزم ز مرز دنیاها 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۶ ، ۲۱:۱۴
bidaki mr


چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی

بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی

 

تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است؟

از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

 

ضمیرها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما که منم تا من و شما که تویی

 

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود

چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

 

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن

قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

 

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم

از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

 

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا

کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی

 

نهادم آینه ای پیش روی آینه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

 

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۶ ، ۱۸:۳۹
bidaki mr